یادش به خیر یه لبنیاتی تو کوچه مادربزگم اینا بود(هست هنوزم البته) که فقط محصولات شیری تولید می کرد و می فروخت. مثل ماست، فرنی، سر شیر ،بستنی، پنیر و …
هنوزم که میریم اصفهان ازش فرنی می خریم.
این روزا خیلی به یاد این لبنیاتیه هستم. چون خودم الان به شدت افتادم تو خط ماست درست کردن به روش های مختلف. چون اینجا ماست خیلی گرونه و دوستان اینجا خیلی تو کار ماست و پنیر و لبنیات نیستن این جور چیز خیلی گرونه. اولش خب تصمیم گرفتم عین انسان ماست بزنم. یادمه بچه که بودم برای حرفه و فن بهمون گفته بودن ماست درست کنیم و خیلی خوب از آب در اومد مال من.
اینجا هم برای بار اول خیلی خوب شد. اما بار دوم و سوم به اون خوبی نشد.
برای ماست زدن اول باید شیر رو جوشوند. بعد تا جوشید و پف کرد زیرشو خاموش می کنیم. در واقع نباید زیاد بجوشه. برای اضافه کردن ماست نقل قول های متفاوتی هست.
یه عده میگن که باید بذاری خنک شه تا برسه به درجه حرارت بدنت بعد ماست رو اضافه کنی به شیر. یه عده دیگه هم میگن یکم کهشیر خنک شد اما هنوز داغه(طوریکه دستتو اگه بزنی به شیر همونطوری بسوزه و نشه زیاد نگهش داشت) اون زمان باید ماست رو زد.
من خودم هر دو حالت رو انجام دادم و دومی که شیر داغ تر بود بهتر جواب داد.
یه چیزی بگم شیر رو نباید 2 بار جوشوند. یعنی اگه حواستون نبود و شیر خنک شد دیگه استفاده اش نکنین برای ماست زدن. من یه بار این کار رو کردم خرابکاری به بار اومد.
یه چیز دیگه اینکه موقع زدن ماست به شیر حتما ماست رو هم بزنید و حلش کنید.
بعد همه این کار ها روشو بپوشونید و بذارید تا 12 الی 24 ساعت بمونه. فقط بدی این ماستای خونگی اینه که شیرینه و ترش نمیشه. برای ترش شدنش فک می کنم باید جای گرمتری قرار داد و با مدت زمان بیشتر. به هر حال هر وقت راضی شدین از ماستون بزارید تو یخچال که بهتر بگیره خودشو

اما یک سری از بچه ها ماست رو با استفاده از کفیر درست می کنن. کفیر خودش یه نوع قارچ یا باکتریه که وقتی به شیر اضافه میشه باعث تخمیر شیر میشه. بعد یکی از بچه ها فامیلاشون براش از نمی دونم کجا این کفیر رو اورده بود و چون همش هم رشد می کنه این قارچه خلاصه به دست چندین نفر رسیده بود و منم موفق شدم که از یکی از بچه ها بگیرم.
اما چه جوری باید با کفیر رفتار کرد؟  من خودم یه طرز تهیه خوب پیدا کردم. به این صورت که:

کفیر همونطور که گفته شد یه موجود زنده است که توی شیر زنده می مونه و رشد می کنه. وقتی کفیر رو تهیه کردید 24 ساعت بیشتر نمی تونید اونو توی آب نگه دارید.
پس اول کفیر ها رو داخل یه ظرف پلاستیکی میریزیم

روش شیر رو اضافه می کنیم و درش رو محکم می بندیم و در جای گرم و ترجیحا تاریک قرار میدیم.به هیچ وجه تو یخچال و اینا قرار ندید.

بعد از گذشت حداقل 12 ساعت و حداکثر 48 ساعت(به نوع کفیر خیلی بستگی داره)در ظرفتون رو بر می دارید. همونطور که تو شکل زیر معلومه کاملا ماست ته نشین شده مشخصه.
بعد این مایع رو خوب هم می زنید تا همگن شه.


با صافی پلاستیکی مایع رو صاف می کنید تا کفیر ها داخل صافی بمونن.

توجه داشته باشید که قاشق تونم نباید فلزی باشه

خوب دیگه دوغ درست شد

با نعنا و نمک و … یک چیز خوشمزه ای میشه که

اگه بذارید تو یخچال بهتر هم میشه و سفت تر میشه.

کفیر ها رو هم بهتره هر هفته با آب بشورید

خب دیگه این بود طرز تهیه کفیر. ایشالا دفعه بعد پنیر درست می کنم.یک هو هم دیدید رفتم یک مشک خریدم و از ماست کره گرفتم.
+بیشتر در مورد کفیر

لالایی ها

مِی 4, 2011

یادمه پارسال یا شایدم قبل تر بود که یه سری ویدئو هایی تو یوتیوب دیدم که لا لا یی های مربوط به هر کشوری رو به صورت کارتونی در اورده بودن و روش خونده میشد. یه طور باز خوانی. که به زبان های روسی و فرانسه و … تو یوتیوب گذاشته شده بود اما خب متاسفانه لالایی های ایرانی و کردی و اینا رو نداشت.
به نظرم لالایی هایی مردم هر کشوری هم مثل غذا و موسیقی و شعر و طرز لباس پوشیدن و …یه جور نشون دهنده فرهنگ اون کشوره و قطعا مادر های ما هم صرفا برای اینکه ما خوابمون ببره این لالایی ها رو نمی خوندن. به نظرم خیلی از لالایی ها نشون دهنده ارزش های فرهنگی یه مردمه که یه مادر در غالب سرود می خواد به بچه اش یاد بده. اما که چند وقت پیش دیدم آلبوم جدید اعظم علی دقیقا بازخوانی این لالایی های بود.

خودش تو یه مصاحبه ای گفته بود که برای پسر کوچکش سعی داشته که از این لالایی ها بخونه تا از همون اول به زبان فارسی آشنا بشه و کم کم با کمک دوستان ایرانیش شروع به جمع آوری این آهنگ ها میکنه. فکر می کنم خیلی زحمت کشیده شده سر این آلبوم و خیلی ارزش داره. کلا من با بازخوانی خیلی موافقم.
این آلبوم همنطور که اشاره شد علاوه بر اواز های فارسی و آذری، آواز های کردی و عربی رو در بر داره(به ترتیب قطعه های فیث یا ایمان وقطعه لای لای) و واقعا زیباست هر کدوم به نحوی.

اما به شخصه خودم از همه بیشتر دو قطعه آذری دندینی و شیرین رو دوست داشتم که ورژن های دیگه ای هم ازش شنیده بودم. و یه قطعه فارسی مهمان که گفتگوی مادر با فرزندش در مورد اینکه همیشه همینقدر کوچک نمی مونه و از پیششون خواهد رفت و دعا های مادر برای فرزند در آینده.(از اینجا می تونید دانلود کنید)

+این توضیحات کامل تر در مورد آلبوم و نحوه تولیدش
+سایت اعظم علی
+ ویدئوی دندینی و شیرین

مِی 1, 2011

اول- یادمه چند سال پیش تو یه جمعی سحبت از سای بابا شد و من هم خیلی دنبالش نبودم مکه ببینم این ادم کیه واین ها تا چند وقت پیش که توی فرندفید یک ویدئو ازش شر شد که البته مستند بی بی سی بود و یک گزارش بی طرفانه از افرادی که رابطه نزدیکی باهاش داشتن. البته منم یادم نبود که این کیه واین ها تا اینکه شوهرم یادم انداخت.
کاری ندارم. اگر وقت کردید این ودیئو رو ببینید. خیلی عجیب و تکون دهنده است.

BBC The Secret Swami Satya Sai Baba 2004 03
بذارید از اول تعریف کنم. سای بابا Sai baba ظاهرا یک فرد هندی بوده که از 14 سالگی ادعا کرده روح خدا توش وجود داره و به صورت جلوه از خدا روی زمین و در غالب انسان برای هدایت بقیه انسان ها هست. و طرفداران زیادی هم از سرار دنیا داشته. همین چند روز پیشا هم فوت می کنه و می میره.
یک قسمتی از این ودیئو نشون میده که یکی از شاگردان و مردیان سای بابا تعریف می کنه که توسط سای بابا بهش تجاوز جنسی شده در دوران نوجوانی و کودکیش و تا سال ها هم این موضوع رو به پدر و مادرش نگفته چون از طرف این شخص ممنوع شده بوده. بعد خبرنگاره میره سراغ  یکی دیگه از مریدان سای بابا که ظاهرا یه شاخه ای از دم و تشکیلات و تفکرات این ادم رو داشته تو آمریکا تبلیغ می کرده و اول این اقا ادعای خبرنگار رو رد و می کنه و میگه نمی تونه قبول کنه بعد از 25 سال با طرز تفکر سای بابا زندگی کردن و پرستیدن این ادم حالا قبول کنه که تجاوز جنسی به بچه ها داشته و بعد از کلی بحث میره و هند و موضوع رو با خود سای بابا مطرح می کنه. اما وقتی بر میگرده به کل ادعای خبرنگار و اون پسر جوون که مورد تجاوز قرار گرفته رو با عصبانیت رد می کنه و این طوری. بعد این خبرنگاه سراغ یکی دیگه از مریدان  سای بابا  و وقتی باهاش این موضوع رو مطرح می کنه اون طرف میگه حتی اگر سای بابا این کار رو کرده باشه امامن هنوز هم بهش اعتقاد دارم و حتی اگر به من بگید سای بابا آدم کشته باز هم احساس من نسبت بهش تغییر نمی کنه.

دوم- یه سمیناری دیدم تو سایت ted که فکر می کنم خیلی ها میشناسنش و کارگاه ها و سمینار های خوبی توش گذاشتن.
این سمیناری که من دیدم در مورد این بود که چرا ما همیشه از خطا کردن فرار می کنیم؟ کل سمینار جالب بود اما  یه مثال جالبی می زنه یه جائیش. میگه تو اون کارتون گرگ و میگ میگ خیلی وقتا پیش میومد که گرگه فقط دنبال پرنده هه بود و خیلی وقتا متوجه نبود که داره روی هوا دنبال پرنده می دوئه(اون جایی که پرنده از صخره می پرید اما گرگه رو هوا می موند) خیلی وقتا ما هم تو زندگی ها مون مثل اون گرگه میشیم و اونقدر دیر متوجه میشیم که داریم رو هوا می دوئیم که کاری نمی تونیم براش بکنیم.

سوم- به این فکر می کنم چقدر توی زندگیم بوده و هست که مصرانه به یک چیزی اعتقاد داشتم. یه یک آدمی و هیچ وقت نمی تونستم قبول کنم که این راه، این اتفاق یا این آدم اشتباهه. انگار که فقط می خواستم بدوم که عقب نمونم و به خودم فرصت ندادم که یه نگاه زیر پام بکنم. اینکه همه ما قابلیت داریم بشیم مثل آدم هایی مثل اون آقا بالاییه که اخلاق و انسانیت رو این مدلی تعریف میکنه. قابلیت این رو داریم که بی اخلاق ترین ادم ها رو به عنوان الگوی اخلاقی توی زندگیمون قرار بدیم صرفا به این خاطر که تو یه برهه ای از زمان تاثیر گذار بودن برامون. ما آدم ها خیلی خوب توجیه می کنیم. وقتی عادت به یک نوع زندگی داریم دیگه برامون سخت میشه یه طور دیگه به زندگی نگاه کردن. مستند سای بابا خیلی من رو تکون داد و شبش تمام آدم ها و اتفاقاتی که برای محترم و عزیز و بی خطا و درست بودن رو مرور می کردم. به همشون فکر می کردم و راستش خیلی می ترسم از تبدیل شدن به چنین ادم هایی که راحت زندگی کردن تبدیلشون کرده به افرادی که دیگه نمی خوان به بدی یا خوبی چیزی فکر کنن. در واقع اصلا نمی خوان فکر کنن!

همین دیگه

آبی یا صورتی

آوریل 27, 2011

خوبی خداحافظی نکردن و وبلاگ پاک نکردن اینه که ادم هر وقت دلش خواست می تونه بیاد و دوباره بنویسه. مخصوصا که فیلتر هم شده باشیو خواننده نداشته باشیو برگشته باشی به همون روز های اول زندگی وبلاگی.
چند روز پیش پادکستی گوش می کردم که درباره پرنسس های والت دیزنی و تاثیر اون ها روی بچه هایی که این کارتون ها رو می بینن بود.
راستش من خودم تو بچگی یکی دو تا از این کارتونا رو نشد ببینم. چون ویدئو لازم داشت و ما هم طبعا نداشتیم. اما  یادمه سیندرلا و زشت و زیبا رو دیده بودم تو بچگیم. و خیلی دوست داشتم یه سری لباس هایی مثل این سیندرلا و بقیه دوستان بپوشم. فکر هم می کنم خیلی از هم سن هام چنین آرزو هایی داشتن. کفش های پاشنه بلند، دامن های رنگی پف پفی و …

توی این پادکست با پگی ارنستین خبرنگار و نویسنده کتاب «سیندرلا دختر من رو خورد» مصاحبه شد. » خلاصه صحبت هاش این بود که والت دیزنی و کمپانی های این چنینی در پی ساختن شخصیت های کارتونی هستن به خاطر بازاری که بعدا و از پی فروش فیلم ها بوجود میاد. بازار فروش عروسک ها و محصولاتی که عکس این شخصیت ها روشون کشیده شده( مثلا همین تنگلد که تازگی ها هم ساخته شده بود الان کلی چیز میز براش ساخته شده) . و نا خوداگاه به بچه ها القا میشه که یک زن زیبا باید چه قیافه ای و چه هیکلی داشته باشه. یا مثلا اینکه الان ما فکر می کنیم لباس ها و ترکیب های صورتی هر چیزی مربوط به دختر بچه ها میشه و طیف رنگ آبی مختص پسر بچه هاست. در حالیکه 100 سال پیش دقیقا بر عکس بوده. حالا مثلا بچه های کوچیک و نوزاد ها رو که سفید می پوشوندن و اون هایی که بزرگتر بودن و راه میرفتن رو لباس های رنگی تنشون می کردن. و صورتی که ترکیبی از رنگ قرمز هست و قرمز نشانه ای از عنصر مردانگی تن پسر بچه ها و آب یکه عنصر وفاداری بود تن دختر بچه ها میشده.
این کتاب رو دانلود کردم که بشینم سر فرصت بخونم. اما طی این گوگل کردن ها یه چیز جالبی که بهش بر خوردم اعتراض مادر و پدر ها از عروسک های باربی بود. چون دقیقا باربی ناخوداگاه تو ذهن بچه یک هیکل و قیافه خاص رو به عنوان یک موجود جذاب جا میندازه و خود بچه قدرت انتخاب زیبایی رو نداره.انگار ناخوداگاه بهش تحمیل میشه که زیبایی یعنی این و غیر این نمیتونه جزو زیبایی محسوب بشه.
فکر می کنم خیلی از جاها ما بهمون این زیایی و زشتی تلقین شده و البته خیلی دیگه از واقعیت های زندگی. نمی دونم اما خیلی از پدر مادر های امروزی که متوجه این واقعیت شدن حتی توی عروسک خریدن هم برای بچه ها شون اون ها رو آزاد می ذارن و نمی رن یک عروسکی که از نظر خودشون خوبه رو برای بچه بخرن. هر چند که اگر هر بچه و آدمی تحت یه جو خاصی باشه هم ناخوداگاه سمت چیز هایی میره که عموم بهش توجه نشون داده. ولی من خودم باشم سعی می کنم لاقل بچه ام فیلمای جک و جوونوری ببینه که خیلی نخواد مثل یه ادم کامل زندگی کنه :دی
این ویدئو رو هم ببینید. یکی از مادر ها برای اینکه ثابت کنه اگر باربی در سایز بزرگ و واقعیش ارائه بشه چقدر زشت میشه
و این هم لینک پادکست
این نوشته هم جالبه. نوشته ای در مورد اینکه از چه زمانی صورتی رنگ دخترا شد و آبی رنگ پسرا

تست

آوریل 27, 2011

تست آپ دیت از سکرایب فایر

خیلی سعی می کنم اخبار رو بخونم و بیخیال رد شم. اما واقعا بعضی چیزا درد آوره. یعنی دیگه ادم طاقتش طاق میشه از این نفهمی (دور از جون شما) که گرفتارش شدیم. بالاغیرتن این دولت و حکومت و اینا هر چی هم مزخرف باشه یه جنس کوفتی هم خودمون داریم که دیگه اینو نمیشه با انقلاب و جنبش و اینا عوضش کرد. چون باید خودمونو عوض کنیم ( کی می ره این همه راهو)

اون از داستان اعدام شهلا و … و واکنش هایی که داشت و از اون طرف کشته شدن یک استاد (از نظر من با سواد که یه مهره اصلی برای علم و دانش این مملکت بود) که هیچ کس به روشم نیورد :(

حالا هم یه زلزله اومده تو کرمان تمام بحث داغ الان شده سر اون دیواره که ریخته یا نریخته یا هرچی از اون طرف یکی قراره یکشنبه اعدام شه و الانم چند تا معدنچی تو همون کرمان زیر آوار دارن زنده دفن میشن.

شما بگید خون شهلا جاهد رنگین تره یا خون دکتر شهریاری؟
ارزش جون 3 تا معدنچی که در حال حاضر دارن کشته میشن یا جون یک نفر که داره اعدام میشه؟(من مخالف اعدامم. آقا خانم نیا اینجا فحش بده ولی تو هم خیلی نامردی که اینو چسبیدی اون 3 تا رو ول کردی اگر احساس می کنی مدافع حقوق و زندگی انسانهایی)

یا شایدم از همه اینها مهم تر اظهارات استاندار کرمان در مورد دیوار کذایی و …..

شایدم داریم عملا به این نتیجه می رسیم که 3 تا معدنچی ارزششو نداره که حتی یه لینک تو گودر یا هر قبر دیگه ای شیر کنیم تا بلکه یکمی به یادشون باشیم اگر کاری نمی تونیم براشون بکنیم.ولی اگر به این نتیجه رسیدی لاقل دیگه دم از مخالفت با نژاد پرستی و برابری حقوق انسان ها نزن.

+یک زمانی خبر های داغ شده بالاترین و شر آیتم های گودر ناراحت کننده بود.اما الان اینکه چه خبری داغ میشه و بیشتر بهش پرداخته میشه ناراحت کننده تره :(

این خدایان عجیب

دسامبر 5, 2010

یکچیزی که همیشه ذهنمو مشغول می کنه اینکه که این اعتقادات  متفاوتی که وجود داره دقیقا چه معنایی داره و از کجا اومده.
راستش این سوال من از وقتی بوجود اومده که افتادم تو خط دیدن معابد و زیارتگاه های مختلف. البته من خیلی معبد و اینا ندیدم. کلا یک سفر مالزی بود و الانم که سنگاپوریم.یکی از جالبی های اینجا هم همینه که در یک محله ممکنه هم کلیسا ببینی. هم مسجد.هم معبد هندوها و هم معبد بودایی ها و چینی ها و …
به نظرم اصل ماجرا تو خود هند یا چین یا تبت و اینا باید باشه اما خوب این هایی هم که اینجاها وجود داره نمونه های خوبی هستن
فکر می کنم غیر قابل درک ترین معابدی که دیدم تا الان معبد مربوط به هندو ها بوده.از این لحاظ غیر قابل درک که نمی فهمم چه  چیز جذاب و زیبایی توش هست که آدم ها رو به سمت این مسلک یا دین یا هرچی می کشه. هندو ها خداهای زیادی دارن. برای هر خدائیی هم شکل و شمائل و طبیعاتا مجسمه هایی در نظر گرفتن و براشون نظر ونیاز می کنن. این آخرین معبدی که جای همه خالی چندروز پیش رفتیم خیلی مفصل بود. فکر کنم معبد معروفشون بود چون تا به حال یک معبد  شلوغ پلوغ و در حال برگزاری انواع آئین های مذهبی ندیده بودم. مثلا یک جایی مردم دور یک چیزی می گشتند(مثل طواف البته این چیز هم یک مجسمه ای بود برای خودش) عده ای هم جلوی یک مجسمه دیگر دعا می خواندن و یک گوشه دیگر مردم شمع روشن می کردن ، عده ای هم موز نظری می خریدند در جهت منافع معبد و خلاصه که زندگی جریان داشت. اما غیر از 2 3 خدا بقیه خدا ها هیبت های وحشتناکی داشتند. مثلا یک خدا بود که زن هم بود و از دهانش مار یا یک همچین چیزی در اومده بود و تو دستش هم یه جسد بود(رجوع شود به عکس زیر)(راستی کسی این خدا رو میشناسه؟من گوگل کردم اما فعلا چیزی پیدا نکردم)

بعد خداهای دیگه هم تقریبا در چنین وضعی بودن و واقعا برام عجیب بود که مردم چه جوری می تونن این نماد رو دوست داشته باشن. من قبول دارم که این ها قطعا نماد هستن و مردم به قصد پرستیدن سنگ یا هر ماده ای که این خداها ازشون ساخته شده نمیان اینجا اما خوب همین نماد ها هم اگر معنی خاصی ندارند نمی توانند اینقدر عجیب و مهیب باشند.

خلاصه که بنده شدیدا به دنبال جواب سوال هام هستم.

+افتادم تو کار معبد و بت کده و اینا شناسی. دنیاییه برای خودش. اما معبد بودایی ها رو خیلی دوست دارم.آدم همش یاد ای کی یوسان و استاد بزرگ و … می افته.شاید بعدا در مورد اونها هم نوشتم

+این کاهنان شونم خیلی وحشتناک بودن. کلی با ترس و لرز عکس گرفتم اما بازم می ترسیدم ییهو قورتم بدن :(

The Wind That Shakes The Barley

نوامبر 22, 2010

خوب به سلامتی و دل خوش Loreena Mckennitt آلبوم جدید خودشم ارائه داد. یعنی معرکه. برید گوش بدید حالشو ببرید. اسم آلبومشم همونیه که اون بالا نوشته شده
این یکی از ترک های خیلی زیبا و فوق العاده اشه.اگر  اهل موسیقی با ساز های ایرلندی و اینا هستید برید دانلود کنید

یه چیزی هم بگم گه این آهنگ ها رو خیلی اتفاقی تو فرندفید یکی شر کرده بود و متاسفانه الان لینک ها دانلودشو گم کردم. خلاصه سرچ کنید پیدا می کنید.بعدا شاید بیشتر در مورد آلبوم نوشتم.فعلا اینو گذاشتم آلبوم از دهن نیوفته

سلام دوباره

نوامبر 18, 2010

نمی دونم انگار باید یک جوری از شر این فیلترینگ لامصب خلاص می شدم تا می تونستم بیام و بنویسم. حالا فیلترینگ و فیلترچی که از رو نرفتن اما ما از رو رفتیم و پاشدیم اومدیم در یک دیار غربت که از این خبرا نباشه

حالا با خیال راحت هی می نویسم فیلترینگ فیلتر فیلتر فیلتر هاااااااااااااای دلم خنک شد. به درک که الانم وبلاگم فیلتره تو ایران. بعله

خلاصه که ما برای یه کاری فعلا یه ساله اومدیم اینجا. اینجا که میگم منظورم کشور سنگاپوره. یه جزیره روی خط استوا :(( آره هم گرمه هم مرطوب. لامصصب همش آدم رو یاد لاست می ندازه

اما چیز خیلی جالبی که برام توی این مدتی که اینجا بودم به قول معروف تو چشمم می رفت همین درست استفاده نکردن از اینترنت بود. تو همین یکی دو هفته درگیر مسئله ای بودم که باید حلش میکردم هر طوری بود و وقتی با استادم صحبت می کردم همش ازم می پرسید به فلان سایت سر زدی. فلان فروم رو نگاه کردی و … و من هی یادم می افتاد که بعله یه همچنین چیز هایی هم وجود داشته

یه چیزی که هست اینه که متاسفانه به خاطر محدودیت های این مدلی از قبیل سانسور کردن و محدود کردن سرعت و … کم کم یادمون میره که  از اینترنت چه جوری میشه بهینه استفاده کرد. مثلا بر فرض من اگر در ایران می خواستم درباره یک موضوعی مطلب پیدا کنم هیچ وقت حتی از سمت یوتیوب یا سایت های این مدلی رد نمی شدم چون مطمئن بودم اول اینکه فیلتره دوم اینکه با وی پی ان و فیلتر شکن هم خیلی نمیشه فیلم دید. بنابر این ناخودگاه فقط می رفتم سراغ دانلود کتاب یا مقاله.

فی الواقع ما سرچ کردنمون هم محدود میشه به یک سری از اطلاعات با فرمت های خاص.

حالا دارم تلاش می کنم که درست از اینترنت استفاده کنم. شاید الان مهمترین ابزار برای هر فردی توی دنیا باشه. تا قبل از این 90 درصد استفاده خودم از اینترنت وقت گذرونی و خوندن خبر و دانلود موسیقی و این چیزا بود. اما فکر می کنم الان دارم این درصد رو کاهشش می دم. امیدوارم به هر حال

آگوست 10, 2010

– صاحب خونش امسال 2 میلیون تومان اجاره خونه رو بالا برده. مادر بزرگم چند ماه پیش از اصفهان زنگ زده که اگر کسی رو میشناسیم بهش قرض بده.

– نشستیم سر سفره. صدای مجری خبر میاد. در مورد مراسم ایرانیان خارج از کشور و حواشی. زل زدیم به تلویزیون. رئیس جمهور یک واحد سکونی در اصفهان رو به یک امریکایی اهدا کرد.

– روبه روی زن نشسته ام. چهره اش وقتی  خبر رو شنید…

با خودم فکر کردم خوب شد اینها را ندید!

+ بی غریتی تو یه مملکت رو از اونجا میشه فهمید که روحانیش موقع دف زنی 4 تا دختر مجلس رو ترک می کنن اما موقع بذل و بخشش از  بیت المال به یک آمریکایی گردن کلفت میشینن و کف می زنن.